باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

سال 1394

سلام خدمت عزیزترین و جیگر ترین موجود دنیا  باران عزیزم این چند وقته به خاطر قطع شدن نتمون نتونستم وبلاگت رو آپ کنم بنابراین با یه پست طولانی در خدمتت هستم . سال جدید شروع شد و از اینجا بگم که برای تحویل سال همراه با عمه مهری و عمه خدیجه و همچنین بچه هاشون رفتیم شمال و برای سوم عید هم برگشتیم خونه تا برای عروسی پریا جون که ششم عید بود خودمون رو آماده کنیم در نتیجه توی عید سرمون حسابی شلوغ بود .  امسال سال بز بود و از مهمترین اتفا قاتی که افتاد مذاکرات ایران و آمریکا بود که با تفاهمی که داشتند کلی مردم خوشحال شدند . این رو برات نوشتم که ، خیلی وقت دیگه که بزرگ شدی ،بدونی که این روزا چه حال و هوایی داشتی . امیدوارم که اون موق...
20 فروردين 1394

جشنواره ژیمناستیک

سلام بر عزیز دل مامانش  تقریبا دو هفته پیش اولین جشنواره زیمناستیک دختران توی استان مرکزی بود و شما هم شرکت داشتیدو برای اولین بار توی یه کار گروهی شرکت کردی و کلی هم برات جالب بود و هیجان داشتی . چند تا عکس انداختم ولی به دلیل مسایل امنیتی اجازه بیشتر عکس گرفتن نداشتیم دیگه کم کم به آخرای سال نزدیک میشیم و چیز قابل توجه ای که وجود داشت این بود که امسال هم برف،هم بارون، انگشت شمار بارید و همه در حسرت بارش آسمونی موندیم  که باز امیدواریم که خدا رحمتش رو ازمادریغ نکنه   وما همچنان با بیدار شدن و رفتنت به مدرسه مشکل داریم  الانم خوابی  و فردا باید بری مدرسه .امروز رفتیم کوه و کلی هم کوهنوردی کردی و به قو...
24 بهمن 1393
1065 12 23 ادامه مطلب

تولد رادین

سلام بر فرشته کوچولوی خودم این چند وقته میری مدرسه البته چه رفتنی.............. اول صبح خیلی سخت بیدار میشی به زور صبحونه میخوری ، به زور موهات رو شونه میکنم ، و به زور لباس مدرسه ت رو می پوشی خلاصه اینکه کلی اذیت میکنی و ظهرم هم وقتی از مدرسه بر میگردی ، میگی مامان خوب شد رفتم خیلی خوب بود، و فردا دوباره روز از نو روزی از نو......... راستی یه خبر جدید  قراره توی کلاس ژِیمناستیک به مناسبت 22بهمن جشنواره بزارند و شما هم اولین کار گروهیت رو تجربه میکنی و از این بابت کلی خوشحالی، یادم باشه که اگر شد عکس بگیری، حتما عکساش رو بزارم برات. چند هفته پیش تولد رادین بود یه سری عکس هست میزارم  و عکس بعدی مربوط میشه به بازی مو...
14 دی 1393

اواخر پاییز

باران باشد،تو باشی    یک خیابان بی انتها باشد   به دنیا میگویم خداحافظ  ​......     فصل پاییز هم دا ره تموم میشه و کم کم وارد زمستون میشم، این روزا میری مدرسه و حسابی سرت گرمه  و  البته چیز مهمی که ذهنت و شدیدا مشغول کرده اینه که سوال هایی در مورد خدا میپرسه  و اگه بخوام بگم تقریبا یک ماه هست که روزی نیست که سوال نپرسی ....  خیلی از سوال هایی که میپرسی رو جواب میدم ولی بعضی هاشون رو ،نه . اصلا نمیدونم که چی بگم  به قول فیلم مارمولک نمیدونم این سوال ها رو از کجات درمیاری نمونه از سوال هات:مامان خدا زن یا مرد ، مامان خدا دختر یاپسر ،مامان ...
15 آذر 1393

برج میلاد

سلام بر عزیز دل مامانش  باران جونم خبر جدید ایتکه یکی از دندونای پایینت لق شده و بعد از اینکه فهمیدی کلی گریه کردی و  فکرد میکردی که همین الان دندونت میافته و کلی خون میاد حتی دیگه آبم نمیخوردی .تا اینکه کلی برات توضیح دادم که اینطوری نیست که فکر میکنی . الانم یه هفته از اون ماجرا میگذره دندونت هنوز نیافتاده و قراره که هر موقع دندونت افتاد فرشته مهربون برات جایزه بیاره  و دیگه اینکه توی مدرسه کلی شعر یاد گرفتی و برامون میخونی و قراره که بهتون دفتر شطرنجی بدن  البته به قول خودت ،دفتر چرکنجی ........و از این بابت خیلی خوشحالی. الانم بابا داره باهات نوشتن تمرین میکنه و شما هم مشغول بازی گوشی هستی  و اصرار داری ک...
23 آبان 1393
1090 14 28 ادامه مطلب

سر سره بازی با مامان

سلام به همه زندگیم   امروز حوصلت حسابی توی خونه سر رفته بود ناهار که خوردیم تصمیم گرفتم ببرمت پارک زود بردمت تا هوا سردم نشه چون یه کوچولو سر ماخوردگی هم داشتی و از اونجایی که خیلی زود رفتیم هیچ بچه ای توی پارک نبود باهات بازی کنه من کودک درون زنده شد و کلی با هم سر سره بازی کردیم و شما هم خیلی خوشت اومده بود . خلاصه کلی تاپ بازی هم کردیم  امروز مامان جون و خاله ها رفتند مشهد و من یه اشتباهی کردم با شما رفتم راه آهن برای خدافظی کلی غر زدی که چرا مانی و رادین میخواند برند و ما نمیریم و البته کلی هم منو تهدید کردی و تا میخواستی بخوابی از اینکه نرفتی ناراحت بودی و گریه کردی   و من پشیمون که چرا بردمت راه آهن ...
2 آبان 1393
1171 13 30 ادامه مطلب

حرکت درد سر ساز

سلام به دختر عزیز دلم  راستش اتفاق ها زیاد  هست منم تنبلی کردم و برات ننوشتم  این چند وقته با مدرسه رفتنت مشغولیم ،صبح ها به زور از خواب ناز بیدارت میکنم و با هزار ترفند صبحونه بهت میدم و راهی مدرسه میشی ، نمیدونی چقدر خوردنی وقتی که با کیفت، کفش ها ت رومی پوشی و میری. خدا رو شکر مدرسه رو دوست داری و با کمال میل میری،چند روز پیش روز کودک بود و بردنتون پارک خیلی خوشت اومده بود شب قبل از اینکه میخواستی بری به من میگفتی که مامان خانومون گفته که هیچکی قایق (غایب)نکنه و بریم سر اصل مطلب اون حرکت مورد علاقه ژیمناستیکتت که کم کم داره به یک معضل بزرگ تبدیل میشه ،اول که بهت بگم از مدرسه که میایی اولین کاری میکنی  روی مب...
24 مهر 1393

روز اول پیش دبستانی

عزیزدلم بالاخره  روز اول مدرسه ها رسید و با شوق زیاد آماده رفتن شدی . امیدوارم که همیشه با همین ذوق و شوق به درجات بالاتر بری و من وبابا شاهد موفقیت هات باشیم. (الهی آمین) اول مهر یکم سرما خوردگی داشتی به خاطر همین دیر تر بیدارت کردم تا سر حال تر بری ،مرتب هم میگفتی مامان دیرم نشه ،واما نکات قابل توجه یکی اینکه وقتی رفتیم اصلا نذاشتی من بمونم حتی چند تا عکس ازت بگیرم فقط میگفتی برو ،سریع هم رفتی پیش بچه ها ،و دیگه اینکه وقتی آمدم سراغت گریه کردی گفتی چرا اومدی ببریم و جالب اینکه بچه های دیگه گریه میکردن ومامانشون رو میخواستن البته جای شکرش باقی هست. و اسم اولین دوستت مدرسه ایت هم دریا هست وقتی که اومدی کلی از بازی​ هایی که کرد...
3 مهر 1393
21706 17 36 ادامه مطلب

باز آمد بوی ماه مدرسه

سلام باران جونم این چند وقته مدام ازم میپرسی چند روز دیگه مونده  برم مدرسه  (پیش دبستانی)  منم خودم رو راحت کردم و برات یه روز شمار نوشتم زدم به در یخچال تا خودت بری و روزا رو بشماری اما خبرنداشتم که بیشتر برای خودم دردسر درست کردم چون هر دقیقه میای و میگی من میخوام دو روز رو خط بزنم تا زودتر تموم شه .قربونت برم فکر میکنی این طوری زودتر اول مهر میشه ر بابا چند روز پیش باهات، عدد ها رو تمرین میکرد چون خوب بلد بودی جایزه بردت شهربازی، عکساش رو میزارم ادامه مطلب  و سیله ای  که  مشا هده میکنی سفینه هست از بچه ها شنیده بودی ، تا رفتیم گفتی من میخوام سوار فسینه  بش...
27 شهريور 1393