سفر به مشهد
سلام دختر خوبم
بالاخره به طور کاملا اتفاقی رفتیم مشهد و به معنای واقعی امام رضا طلبیدمون.
و از اونجایی که همیشه به بابا میگفتی که چرا ما مشهد نمیریم ، جور شد و رفتیم.
یه روز که توی حرم دنبال کبوترا میگشتم ، که نشونت بدم ، فهمیدم یه جایی توی حرم هست به نام کبوترانه مثل مهد کودک ،که بچه رو میزارند اونجا و کلی برنامه های خوببراشوندارند و بعد از یکی دو ساعت میری سراغشون ،خیلی جای خوبی بود هم برای بچه ها سرگرمی بود، هم بزرگترا میتونستن راحت به زیارتشون برسند ،از قضا شما هم اونجا رو خیلی دوست داشتی و چند بار بردمتم.
وبقیه وقتت رو به خرید اختصاص داده بودی اون به طور ویزه هرچی میدیدی میخواستی و جالب اینجا بود که میگفتی این آخرین چیزی که میخوام و چند دقیقه بعد......
سفر ما مصادف شد با تولد حضرت علی و روز مرد و همچنین دهمین سالگرد ازدواج منو بابا ، که دقیقا شب تولد حضرت علی بود.
الان شما تقریبابه قول خودت تلبیقن یک هفته ای هست که مدرسه نرفتی امروز روز اولی هست که بعد سفر به مشهد رفتی مدرسه و روز معلم هم برای خاله مژگان و خاله مهری و خانم رضازاده بردی و همچنین شیرینی مشهد برای دوستات و مرتب هم اصرار داشتی که من باهات نیام و خودت ببری .
ودیگه همچنان در جستجوی یه مدرسه خوب برای کلاس اولتم که امیدوارم موفق شم.
به علت زیادی عکسا بقیه رو میزارم ادامه مطلب
باران من تا این لحظه 5سال و 9ماه و 7روز
اول از عکسایی که خودت از حرم گرفتی شروع میکنم چون خیلی دوسشون دارم
واما اینم یه عکس سلفی
اینجا هم دیدی همه مشغول دعا خوندند ،شما هم دست بکار شدی
واین عکسم به مناسبت دهمین سالگرد ازدواج من و بابا ،به همراه بهترین هدیه خدا باران عزیزمون
اینم از عکسها ی کوهسنگی
و این عکس که به نظر من اوج شیطونیت رو نشون میده
این مجسمه که شده بود سوژه عکسات