باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

بدون عنوان

سلام عزیزم ما چندروزپیش رفتیم دریا البته شما هم هر کاری توی آب نرفتی واز اینکه آب دریا میامد سمتت خیلی میترسیدی ...
28 آذر 1392

باران راننده قطار میشود

باران جون سلام اینجا جنگل های نور شما شده بودید راننده قطار و فکر میکردی خودت داری قطارو میبری نمیدونی که چقدر ذوق میکردی عزیز دل من ............  ...
28 آذر 1392

باران

فصل فصل زندگی را     جستجو کردم      ابر بسیار دیدم.....     اما   هیچ بارانی مثل تو     مرا به دریا نبرد   ...
28 آذر 1392

بدون عنوان

باران عزیزم برنامه موردعلاقه ات عاشق باب اسفنجی هستی و خودت بهش میگی باب اسنجی و کلی ازش تقلید میکنی ...
27 آذر 1392

کیک درست کردن

باران خانم عاشق درست کردن کیکی و هروز  میگی کیک درست کنیم .وبعدش میشی رییس و نمیزاری کسی مواد کیک رو هم بزنه.باران میدونی امروز به من میگفتی مامان یادته کوچیک بودی میامدی خونه ما ؟؟؟؟؟؟   من  !    تو   !   ...
27 آذر 1392

چه قدر زود گذشت

باران عزیزم   انگار همین دیروز بود که خ ودم بچه بودم وبا خاله سارا وخاله فرشته بازی میکردیم، میرفتیم مدرسه ،شیطونی میکردیم والبته خرابکاری    انگار همین دیروزبود بادوستامون(فرزانه و فهیمه)میرفتیم خونه همدیگه و هر دفعه یه برنامه ی واسه سرگرم شدن داشتیم   انگار همین دیروز بود بوددرس میخوندم واسه کنکور و به این امیدکه یه رشته خوب دانشگاه قبول بشم   انگار همین دیروز بود که با،بابا عروسی کردیم ،بابادرس میخوند ،من درس میخونم   انگار همین دیروز بود که فهمیدم  حامله ام وبابا چقدرخوشحال شد و من چقدر شوکه ونگران ازوجود تو ،توی وجود خودم وچقدر احوالات مختلف،اولش حالت تهوع واستفراغ بعدشم ...
26 آذر 1392

اولین سفرت به مشهد

اولین سفرت به مشهد اصلا راه نمیرفتی ومی گفتی منو بغل کنید البته خیلی هم شیرین زبونی میکردی مثلا به مشهد میگفتی مشه به بابا مهدی هم میگفتی ببتی تیکه کلامتم ها بود هرچی بهت میگفتیم جواب میدادی ها. ...
25 آذر 1392