بدون عنوان
سلام عزیزم ما چندروزپیش رفتیم دریا البته شما هم هر کاری توی آب نرفتی واز اینکه آب دریا میامد سمتت خیلی میترسیدی ...
نویسنده :
samira
14:30
باران راننده قطار میشود
باران جون سلام اینجا جنگل های نور شما شده بودید راننده قطار و فکر میکردی خودت داری قطارو میبری نمیدونی که چقدر ذوق میکردی عزیز دل من ............ ...
نویسنده :
samira
14:09
باران
فصل فصل زندگی را جستجو کردم ابر بسیار دیدم..... اما هیچ بارانی مثل تو مرا به دریا نبرد ...
نویسنده :
samira
14:00
بدون عنوان
باران عزیزم برنامه موردعلاقه ات عاشق باب اسفنجی هستی و خودت بهش میگی باب اسنجی و کلی ازش تقلید میکنی ...
نویسنده :
samira
21:08
کیک درست کردن
باران خانم عاشق درست کردن کیکی و هروز میگی کیک درست کنیم .وبعدش میشی رییس و نمیزاری کسی مواد کیک رو هم بزنه.باران میدونی امروز به من میگفتی مامان یادته کوچیک بودی میامدی خونه ما ؟؟؟؟؟؟ من ! تو ! ...
نویسنده :
samira
18:52
کلاس زبان
به به دختر خوشگل ما بیدارشد الان میخواد بره ....... ...
نویسنده :
samira
23:25
چه قدر زود گذشت
باران عزیزم انگار همین دیروز بود که خ ودم بچه بودم وبا خاله سارا وخاله فرشته بازی میکردیم، میرفتیم مدرسه ،شیطونی میکردیم والبته خرابکاری انگار همین دیروزبود بادوستامون(فرزانه و فهیمه)میرفتیم خونه همدیگه و هر دفعه یه برنامه ی واسه سرگرم شدن داشتیم انگار همین دیروز بود بوددرس میخوندم واسه کنکور و به این امیدکه یه رشته خوب دانشگاه قبول بشم انگار همین دیروز بود که با،بابا عروسی کردیم ،بابادرس میخوند ،من درس میخونم انگار همین دیروز بود که فهمیدم حامله ام وبابا چقدرخوشحال شد و من چقدر شوکه ونگران ازوجود تو ،توی وجود خودم وچقدر احوالات مختلف،اولش حالت تهوع واستفراغ بعدشم ...
نویسنده :
samira
11:53
اولین سفرت به مشهد
اولین سفرت به مشهد اصلا راه نمیرفتی ومی گفتی منو بغل کنید البته خیلی هم شیرین زبونی میکردی مثلا به مشهد میگفتی مشه به بابا مهدی هم میگفتی ببتی تیکه کلامتم ها بود هرچی بهت میگفتیم جواب میدادی ها. ...
نویسنده :
samira
14:03