باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

تولد دو سالگی

تولد دو سالگیت یه شعری   میخونی تبله تبله تبلت مبارک بیا شماتو فوت کن که صد سال زنده بشی این واسه خودت میخونی ودست میزدی ...
25 آذر 1392

بدون عنوان

همه زندگی من خیلی دوستت دارم.الان نزدیک دوساعته که میخوام بخوابونمت ولی هنوز موفق نشدم وهمچنان مشغول شیرین زبونی هستی راستی یادم رفته که بهت بگم  که علاقه شدیدی به قول خودت دگدگ(دکتر)بازی داری وهمین طور عاشق سک سک خریدن هرچند که توش هیچی نباشه راستی فیلم داستان اسباب بازی رو هم خیلی دوست داری ...
25 آذر 1392

آبنبات

امروز رفتیم  بیرون یه آب نبات خریدم برات شکل خروس بود خیلی هم ذوقش رو کردی البته اصلا نمیخوری فقط میگیری دستت بعد ازدستت افتادو شکست  انقدر جیغ زدی گریه کردی که خدا میدونه این عکس هم مال اون موقع است .  وقتی میریم بیرون میگردی تا یه چیزی پیدا کنی بخری بزاری توی پلاستیک دسته دار فرقی هم نمیکنه که چی باشه اون پلاستیک رو هم از خودت تا یه مدتی دور نمیکنی. ...
14 آذر 1392

نقاشی

بارا ن خانم چند و ​ قتی به وبلاگ سر نزدم علتش هم اینکه بنایی داشتیم وبه قول شما خونمون رو کوبیدیم وکوچ میکردی خونه مامان جون و با مانی حسابی بازی میکردی والبته دعوا وقهر...............این عکسم نقاشی روی دیوار ی که قرار بود خرابشه.فردا هم اولین روزی است قرار بری کلاس زبان وخیلی خوشحالی قول میدم که فردا حتما عکست رو بزارم ...
11 آذر 1392

تولد 4 سالگی در پارک

با ران جان تولد 4 سالگیت توی ماه رمضون افتاد و مامجبور شدیم یه تولد کوچولو توی پارک برات بگیریم البته شما هم کلی با مانی و رادین رقصیدید و شیطونی کردید ...
11 آذر 1392

شعر مورد علاقه

باران جان علاقه شدیدی به خوندن دو تا شعر داری یکیش گنجشکک اشی مشی لب بوم ما نشین............................و شعربعدی یه شب مهتاب ماه میادروآب....................   وچنان باعلاقه و صدای کلفت میخونی که آدم دلش میخوادبخورت                   ...
14 مهر 1392

شعر مهدکودک

هنگام سحر    زنبور عسل     گل را از شادی          میکند بغل شیره گلها      کاسه بلور        صبحانه خوب            برای زنبور بابال ظریف      میپرد هرسو        عسل میسازد           داخل کندو خا نه اش دارد    هزارتااتاق        هر گوشه              آن تمیزبراق هر صبح روشن&nb...
12 مهر 1392

باران عینکی

دختر خوبم یه چند وقتی بودکه میگفتی چشام درد میکنه بردمت دکتر متوجه شدم که چشات ضیعفه وباید عینک بزنی اولش خیلی ناراحت شدم ولی تو خودت انقدر خوب ومنطقی با این مساله کنار اومدی  که همه تعجب کردن .قربون دختر خوبم بشم     ...
12 مهر 1392