باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

عکس مورد علاقه بابا جون

موفق شدم از گوشی بابا عکس آپلود کنم آخه قبلا خیلی سعی کرده بودم ولی نتونسته بودم این عکس مربوط میشه به عروسی عمو سجاد  و بابا هم عاشق این عکست  هست فردا چهارشنبه سوری هست و شما هم بی صبرانه منتظر هستی تا با ترقه ها یی که حسین نادری بهت داده حسابی بترکونی . البته اینم بگم که از ترقه حسابی میترسی و فقط دوست داری نگه داری   الانم توی اتاق بابا یی و کامپیوتر بازی میکنی. با با یه بوس آب دار ازت کرد ولی هیچی نگفتی آخه از بوس  خوشت نمیاد و هر موقع بوست میکنند ناراحت میشی با با ازت پرسید چرا هیچی نگفتی بوست کردم گفتی اشکال نداره میبخشمت حالا من توی عید چه کار کنم با بوس ندادنت ...
5 فروردين 1393

بازی

سلام دختر خوبم روزها آخر سال نزدیک  و ما مشغول کاریم هر چند که هنوز کاری نکردیمو فعلا ‌ فقط ریختیم به هم ، شما هم این وسط تو این شلو غی هاحسابی شیطونی میکنی دیروز رفتیم تهرا ن لباسای عیدت رو خریدیم کلی هم خسته شدی بسکه گشتیم دنبال لباس خوشمل برای دخمل خوبمون     از بازی های این ‌روزات این که کوچیک ترین چیزی که توی کمدت پیدا  میکنی و میشه بچه ات  و دقیقه یک بار گمش میکنی و من هم باید بگردم تا پیداش کنم و وای به حال وقتی که پیدانشه خونه  میگیری رو سرت بسکه گریه میکنی الانم خوابی  وعروسک مربوطه پیش من خوابیده چند روز پیش داشتی دنبال  سی دی کارتون میگشتی وقتی بهت گفتم که ک...
27 اسفند 1392

بخند

لبخندت........... دنیایم را تغییر می دهد کافیست بخندی تاببینی در سردترین فصل سال   گل از گلم میشکفد       ...
8 بهمن 1392

بازی های کاملا دخترونه

چند روزی هست که شمشیر ت رو برمیداری  و دشمن های فرضی رو میکشی در این بازی حتما باید یه چیزی روی لباست بپوشی و جوراب هاتم روی شلوارت باشه        الکی که نیست ...
8 بهمن 1392

بازم برف

امسال خدا رو شکربرف زیادآمد شما هم کلی برف بازی کردی امروز هم با نسیم و کیانوش رفتیم بیرون خیلی هم بهت خوش گذشت ...
4 بهمن 1392

برف بازی

 امروز با مانی و ر​ادین ر فتیم پیست اسکی ولی چون خیلی برف زیاد بود و شما ها هم کوچولو بودید نرفتیم پایین ورفتیم باغ دایی عمو ایمان و اونجا شما کلی با رادین ومانی برف بازی کردید و آدم برفی هم درست کردیمو خلاصه کلی خوش گذشت و غرو ب برگشتیم و شام هم رفتیم خونه عمو محسن واونجا هم کلی با روژان  بازی کردی ...
21 دی 1392

حموم رفتن

از حموم رفتنت بهت بگم که زمستونا بیشتر با،بابا میری حموم،البته بابا هم حسابی تمیز میشورت ،چند وقت پیش بابا یه عمل جراحی انجام داده بود وقتی بهت گفتم با،بابا بروحموم میگفتی من از بابا میترسم ...
15 دی 1392

شیطون خانم

سلام دختر شیطون خودم الان تقریبا ساعت ۱۲ هست و شما درحال  خوابیدن هستی اون با یه ماسک  روباه روی صورتت و میگی میخوای بابا رو بترسونی البته برقا خاموش  چند روزه که شیطون شدی و میری رختخوابارو میریزی پایین واونجا بازی میکنی قربونت بشم خوابت برد وصدای خروپفت بلند شد  ماسک رباهت هم هنوز روی صورت هست ...
15 دی 1392