سر سره بازی با مامان
سلام به همه زندگیم
امروز حوصلت حسابی توی خونه سر رفته بود ناهار که خوردیم تصمیم گرفتم ببرمت پارک زود بردمت تا هوا سردم نشه چون یه کوچولو سر ماخوردگی هم داشتی و از اونجایی که خیلی زود رفتیم هیچ بچه ای توی پارک نبود باهات بازی کنه من کودک درون زنده شد و کلی با هم سر سره بازی کردیم و شما هم خیلی خوشت اومده بود . خلاصه کلی تاپ بازی هم کردیم
امروز مامان جون و خاله ها رفتند مشهد و من یه اشتباهی کردم با شما رفتم راه آهن برای خدافظی کلی غر زدی که چرا مانی و رادین میخواند برند و ما نمیریم و البته کلی هم منو تهدید کردی و تا میخواستی بخوابی از اینکه نرفتی ناراحت بودی و گریه کردی و من پشیمون که چرا بردمت راه آهن
...............و عکسایی امروز توی پارک
اینجا منتظری که من بیام پایین
داخل سر سره لوله ای من وشما
دخترم دیگه خانم شده خودش گیر زده به موهاش و بعد از اینکه کلی خودت رو توی آینه نگاه کردی گفتی من دیگه عینک نمیزنم بدون عینک خوشگلترم
ومشغول جمع کردن چوب های پاییزی درختا ،که توی حیاط خونه هم این کار رو زیاد انجام میدی
و در آخر هم یه عکس که خیلی دوسش دارم از مدرسه رفتنت