محلات
سلام دخترم
هنوز در ماه فروردین هستیم و هوا خوبه و میتونیم بریم بیرون ، جمعه که گذشت با عمو حسن اینا رفتیم محلات و غار چال نخجیر دلیجان و شما هم کلی برای خودت کیف کردی و حسابی بهت خوش گذشت عکسایی که توی این پست برات میزارم مربوط به اون روز هست.
چند وقته که هر چیزی که میخوای و هر کاری که میخوایم برات انجام بدیم ،یه کاغذ و مداد میاری من باید بنویسم و زیرش رو امضا کنم والبته از بابا و بقیه هم امضا میگیری .همین الانم اومدی دفتر بدست گفتی بنویس که ،هر موقع بابا اومد برام کیمدی میخرید به جای خودم و بابا امضا کردمالبته همیشه به این کوتاهی نیست و بعضی وقتها هم باید طومار بنویسم و بعد توسط یک نفر دیگه خونده میشه که همون که گفتی من نوشتم یا نه
باران جان همش میگی که من ایرانی نیستم ، یه دفعه میگفتی من فرانسوی ام ، مدت زیادی پرتقالی بودی و طبق آخرین خبر هندی شدی ، خلاصه ملییتت روز به روز در حال تغییر هست ، تا جایی که یه روز که اومدم کلاس ورزش سراغت مربیتون ازم پرسید باران ایران به دنیا نیامده و من هم سریع فهمیدم که .................و این هم از حس مهین دوستی دخترم