باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

نقاشی

باران جان این روزها هوا حسابی گرمه و حوصلت حسابی توی خونه  سر میره البته اگر بتونم توی خونه نگه دارمت چون میری بیرون و با دوستات دو چرخه بازی میکنی و  البته یه روز در میون هم میری ژیمناستیک شبا هم همش پارکی  تا دیر وقت میمونیم ولی هنوز هم وقتی میخوایم برگردیم با گریه های وحشتناکت روبرو میشیم چون دوست نداری بری خونه  اصلا با توی خونه موندن مشکل داری البته میدونم که حق داری.............​ امروز از کلاس ژیمناستیک که برگشتیم طبق معمول رفتیم پارک. عزیزم چه ورزشکاری نشستی واما............ دختر گلم بعضی وقتا هنرمند هم میشی و وسایل نقاشیت رو میاری و مشغول میشی برای دیدنشون برو به   &n...
18 مرداد 1393

تولد کبریا

سلام بر دختر شیطون خودم دیشب تولد کبریا(دختر عمه) بود کبریا هم مثل شما متولد مرداد هست و کلی هم بهت خوش گذشت و سرگرمی  مهمت انگشت کردن توی کیک و گرفتن بادکنک از روژان بود   این ارنقش فعالت در تولد کبریا با رقص چاقو و اینجا هم کبریا از اینکه چاقو بهش نمیدادی غش کرد از خنده منم توی این مونده بودم که از کجا یاد گرفتی که چاقو رو  زودنباید بدی  ...
16 مرداد 1393
1071 15 14 ادامه مطلب

تولد عشقم

امروز روز تولد توست ومن هرروز بیش تر از بیش به این راز پی میبرم     ......که تو خلق شده ای برای من تازیباترین لحظه ها را برایم بسازی                                 تولدت مبارک             عزیزم برای دیدن عکسای تولدت برو به ادامه مطلب     باران عزیزم تولدت مبارک عشقم   در اصل تولدت عید فطر یعنی هفت مرداد هست  ولی بنا به دلایلی تصمیم گرفتیم که   تولدت رو  دو روز زودتر بگیریم  . نمیدونی که چقدر...
6 مرداد 1393
1789 23 45 ادامه مطلب

باران به کلاس ژیمناستیک میرود

سلام.......باران جونم به قول خودت میری کلاس (نیم ناستیک )و خیلی هم از این بابت خوشحالی  و فقط امیدوارم که علاقت همین طوری بمونه . برای اولین روز که رفتی  ازت پرسیدم باران چکار کردی خوب بود با اعتماد به نفس زیاد گفتی اره خیلی ار حرکتاش رو قبلا بلد بودم  قربونت بشم الهی  که ماشالله هیچ وقت کم نمیاری این روزا همش بیرون و پارکی هیچ موقع هم سیر نمیشی و ساعت 12و1 شب با گریه  های جانب عالی به این علت که خونه نمیای برمیگردیم خونه ...
31 تير 1393

ساختن خونه

 سلام عشقم امروز با هم خونه درست کردیم برای عروسکت  و کلی هم با ذوق کمک کردی اصلا عاشق کارای اینطوری هستی  . تقریبا ده روز مونده به عید فطر و البته تولد شما و ما هم هنوز برنامه ای نداریم برای تولدت فعلا که خبری نیست . این روزها هوا حسابی گرم شده به معنای واقعی در نتیجه  تا غروب خونه هستی و کلی هم روزها حوصلت سر میره  الانم سی دی عمو فیتیله رو گذاشتی و نگاه میکنی .فقط نمیدونم با اینکه تکراری هست چرا اینقدر با علاقه نگاه میکنی  باران جان ترسیدنت کمتر  نشده که هیچ خیلی هم شدید تر شده طوری که حتی تنهایی توی اتاقت هم نمیری  فکر میکنم که دیگه باید یه فکر اساسی بکنم برات اینم از خونه ای درست کرد...
27 تير 1393

خدایا شکرت

باران میبارد،بحرمت کداممان نمیدانم       من همین قدر میدانم،باران صدای اجابت است       خدا با همه جبروتش،دارد ناز میخرد       نیاز کن..............       حلول ماه رمضان مبارک                                 خدایا به خاطر همه چیز شکرت.........     ...
7 تير 1393

تولد مانی و روژان

سلاااااااااااااااااااااام به دختر عزیز خودم این چند روز من درگیر امتحانام بودم و خیلی بد گذشت البته به من . شما هم که تقریبا هرروز پارکت رو میری و حسابی خوش میگذرونی . توی خرداد دو تا تولد داشتیم مانی و روژان توی یک ماه به دنیا اومدن و هر دوتاشون هم تولد گرفتن و شما هم کیکا شون رو مورد عنایت قرار میدادی  اونم خیلی حرفه ا ی و مرموز  و البته تابلو خبر بعدی هم اینکه پیش دبستانی هم ثبت نامت کردیم اسمش هم پیش دبستانی مهتاب هست از اینکه می خوای بری خیلی خوشحالی اینم عکسای تولد   بقیه عکس ها در ادامه مطلب............ این جا  هم بهراد کوچولو رو گرفتی ب ​ غلت و حسابی احساس بزرگی میکردی و خوشحا...
3 تير 1393
2287 16 19 ادامه مطلب

هزاوه

امروز به اتفاق خاله فرشته و خاله سارا رفتیم روستای هزاوه و شما هم کلی بازی و شیطونی کردید    نکته  قا بل توجه این بود که کوله پشتیت  رو از کولت در نیاوردی و کل روز رو این شکلی بودی.................برو ادامه مطب           عاشقتم   و درآخر که میخواستیم برگردیم خونه شما سه نفر فهمیدید که سه تایی هم میشه بازی کرد حیف که دیگه دیر شده بود................. ...
17 خرداد 1393
1651 14 22 ادامه مطلب

این روزها

 سلام دختر خوب خودم. از حال و هوای این روزات بگم که هوا خوب شده وتقریبا هر روز میری پارک و حسابی بازی میکنی  طوری که انقدر خسته میشی که شبا زود میخوابی . چند روزه نمیدونم علتش چی هست که خیلی ترسو شدی و میگی ما مان الان همه چیز واقعی میشه فکر میکنم تو ی تلویزیون دیدی در هر صورت انقدر میترسی که هر جا من میرم پشت سر من میای وقتی هم می خوای بخوابی دست من میگیری  .امیدوارم اثر هر چیز که بوده زودتر تموم شه چون خیلی داری اذیت میشی فدات بشم. دیگه بهت بگم که هنوز با غذا خوردنت مشکل دارم چون خودت غذات رو نمیخوری البته اینو اعتراف میکنم که تقصیر خودمه اگر از اول داده بودم خودت غذات روخورده بودی این مشکل رو نداشتم . راستی گفتم ...
7 خرداد 1393

آخ جون باران عروسک بازی میکنه

نقاشی های باران خدا رو شکر یه عروسک گرفتی دستت بازی کنی حسرت به دل نشدم آخه اصلا با عروسکات بازی نمیکنی یه چند وقتی هست که با این دو تا عروسک بازی میکنی اسماشون رو هم گذاشتی مانی و روژان.کلی با هاشون تعریف میکنی  توی این عکسم مثلا خوابیدن و مرتب به من میگی مامان یواش حرف بزن بچه هام خوابند اینجا هم داری بادوچرخه می بریشون پارک ...
2 خرداد 1393